نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
از مجریان محبوب و ماندگار تلویزیون است که چهره و صدای مهربانش روزهای خوب کودکیهای دهه ۶۰را به یادمان میآورد؛ روزهایی که در عین تلخی حوادث جنگ، شیرینترین خاطرات را برای کودکان دیروز و خیلی از پدر و مادرهای امروز رقم زد. الهه رضایی که این روزها نیز نامش در لابهلای اخبار آمده و قرار است دوباره به شکل دیگری، مهمان خانههایمان شود، دلش میخواهد حال مردممان خوب باشد. به بهانه گمانهزنیها برای حضور دوباره خانم مجری، ضمن مرور خاطرات نوستالژیک از حال و هوای این روزهای مجری دوستداشتنی دوره کودکیمان باخبر شدهایم.
چطور بهعنوان مجری برنامه کودک وارد تلویزیون شدید؟درست ۴۲سال پیش در همین روزها مشغول آماده شدن برای امتحانات خردادماه بودم. همراه دوستم در خانه نشسته بودیم و درس میخواندیم. وقتی برای استراحت تلویزیون را روشن کردیم زیرنویس تلویزیون را دیدیم که اعلام میکرد مجری نوجوان میخواهند. به تشویق دوستم به تلویزیون رفتیم و تست گویندگی دادیم و در نهایت اعلام کردند که من قبول شدم.از حضور در تلویزیون و اجرای زنده نترسیدید؟نه اصلا. درست است که آدم وقتی کوچکتر است آدمها و مکانها برایش بزرگ هستند ولی چون خیلی چیزها را نمیداند از این چیزهای بزرگ نمیترسد. آن روزها من هم با همین حس، بدون اینکه آموزشی دیده باشم جلوی دوربین برای اجرای زنده نشستم؛ ولی الان اگر بخواهم جلوی دوربین بروم، قطعا با احتیاط بیشتری این کار را میکنم. البته این را هم اضافه کنم که بخشی از انگیزهام برای اجرا و حضور در تلویزیون، بهخاطر مادربزرگم بود. خدابیامرزد یک مادربزرگ دوست داشتنی داشتم که در شمال زندگی میکرد؛ آن لحظه با این ذوق و شوق که الان مادرجون من را از تلویزیون تماشا میکند، جلوی دوربین میرفتم.در آن روزها که یک نوجوان ۱۵ساله بیتجربه بودید، در اجرا به مشکل برنخوردید؟در همان روز اول چون با فضای استودیو و چراغ دوربین و صدا آشنا نبودم و کسی هم به من نگفت که چه کار باید بکنم؛ چند دقیقهای روی آنتن بودم بدون اینکه حرف بزنم؛ وقتی بیرون آمدم به من گفتند «چرا روی آنتن بودی حرف نزدی؟» گفتم «خب نمیدانستم.»بیشتر اجراهایتان در شبکه جامجم و سیمای خانواده بود درست است؟تا سال ۱۳۷۹برای کودکان اجرا داشتم و بعد به شبکه جامجم رفتم و سپس بعد با یک وقفه ۶ماهه وارد برنامه سیمای خانواده شدم. این برنامهها کاملا با کار کودک متفاوت بود و مخاطب بزرگسال داشت. از آنجا که مردم به دیدن چهره من در برنامه کودک عادت داشتند و خودم هم در برنامه کودک حس بهتری داشتم، آن برنامهها را ادامه ندادم.شنیده بودم در همان سالهای اجرا پیشنهاد بازیگری هم داشتید.بله ۲بار یکی سال ۱۳۶۵و دیگری در سال ۱۴۰۰پیشنهاد بازیگری داشتم اما قبول نکردم و گفتم من بازیگر نیستم.سال ۱۳۸۹ با برنامه «بچههای دیروز» دوباره به تلویزیون برگشتید. از آن برنامه چه بازخوردهایی گرفتید؟برنامه بچههای دیروز به پیشنهاد یکی از دوستان در شبکه ۵ساخته شد، هدف این بود که گذشته را ورق بزنیم و خاطرات نوستالژیک را زنده کنیم. از پیامکهایی که فرستاده و تلفنهایی که به عوامل برنامه زده میشد، متوجه شدیم این برنامه خیلی مورد استقبال مردم قرار گرفته است. حتی یک بخش از برنامه پخش نقاشیهای ارسالی بود. آدمهای ۴۰و ۵۰ساله و ۶۰ساله برایمان با همان سبک و سیاق کودکی نقاشی میفرستادند و ما پخش میکردیم.پس از پخش این برنامه با گلایه و انتقادی هم مواجهه شدید؟بازخوردها خیلی مثبت اما گاهی گلایه هم بود مثلا بعضیها میگفتند ما در بچگی نقاشیهایمان را برای برنامه کودک میفرستادیم چرا پخش نشد. در عالم کودکی حق داشتند چون با امید و انگیزه نقاشی میکشیدند و روزها و ساعتها منتظر پخش نقاشیهایشان بودند اما گاهی بهدلیل حجم زیاد نقاشیها یا اینکه از نظر کیفی یا رنگ و موضوع شرایط خوبی نداشتند پخش نمیشد ولی بچهها از این موضوعات خبر نداشتند و دلگیر میشدند. یادم است یکی برایم نوشته بود چون نقاشی من را پخش نکردی از دستت عصبانی بودم و به خیال اینکه خیست کنم، یک لیوان آب ریختم روی تلویزیون و تلویزیون سوخت و آن شب کتک مفصلی از پدر و مادرم خوردم.بچههای دیروز خوب یادشان است که همیشه در برنامه کودک به یک موضوعی خیلی تأکید داشتید، یادتان هست؟(با خنده) بله یادم است مدام به بچهها میگفتم باز که جلوی تلویزیون نشستید!… برید عقب… عقب… عقبتر… دلیلش هم این بود که وقتی خیلی بچه بودیم با برادرم جلوی تلویزیون مینشستیم و کارتون میدیدیم و بعدش از چشممان اشک میآمد. وقتی به دکتر رفتیم تأکید کرد که نشستن نزدیک به تلویزیون برای چشم ضرر دارد. من هم وقتی مجری شدم دلم میخواست همه نکات آموزشی را به بچهها یاد بدهم. البته این موضوع رو بعدها در قالب طنز خیلیها به من یادآوری کردند و میگفتند چقدر میگفتی برویم عقب؟!… خب به دیوار میخوردیم…. (میخندد)شما مجری محبوب کودکان دیروز و بزرگسالان امروز هستید، چرا از برنامه کودک تلویزیون خداحافظی کردید؟راستش را بخواهید در اوایل دهه ۸۰بود که سازندگان و عوامل برنامههای کودک برنامههایی میساختند که شلوغ بود و عوامل با جیغ و فریاد حرفشان را میزدند. من آدم آرامی هستم و با جیغ و فریاد کشیدن کاملا مخالفم برای همین با مدیران آن زمان تلویزیون به توافق نرسیدم و کار کودک را کنار گذاشتم.با اینکه سالهاست در تلویزیون ظاهر نشدهاید، مردم هنوز هم شما را میشناسند، راز این ماندگاری را چه میدانید؟بله همینطور است، تقریبا همه جا مرا میشناسند و به من لطف دارند. گاهی هم از روی صدایم میشناسند و میگویند صدایتان اصلا عوض نشده. اینها لطف مردم است.بعد از تلویزیون مشغول چه کاری شدید؟چون عاشق بچهها بودم و هستم بعد از تلویزیون با کمک خواهرم یک مهدکودک راه انداختم و تمام این سالها در مهدکودک با بچهها سروکار دارم و از کارم لذت میبرم.چند دهه با بچهها سروکار داشتهاید و علاوه بر این رشته تحصیلیتان هم علوم تربیتی بوده، بهنظر شما این همه تفاوت نسلها بهخاطر چیست؟تفاوتها بهخاطر حضور پررنگ بچهها در شبکههای اجتماعی است و از آن مهمتر آموزشهایی که والدین از متخصصان و روانشناسان گرفتند و به بچهها اجازه میدهند که خودشان را بروز دهند. این اتفاق خوبی است، هر چند معتقدم در بعضی موارد زیادهروی شده و گاهی اعمال برخی محدودیتها لازم است و این محدودیت اصلا دلیل بر تنبیه نیست.حالا که با دهه نودیها سروکار دارید، در یک جمله چطور توصیفشان میکنید؟بسیار پرانرژی، باهوش، شگفتانگیز، علاقهمند به موضوعات جدید و دوست داشتنی هستند.این همه انیمیشن و کارتون برایمان پخش کردید، خودتان هم اهل تماشای کارتون بودید؟وقتی مجری شدم راستش وقت نداشتم کارتون ببینم چون بیشتر اوقات هنگام پخش باید به متنها نگاه یا با همکارانم صحبت میکردم. ولی کارتون دوست داشتم.چه کارتونی را دوست داشتید؟تنسی تاکسیدو، پلنگ صورتی و کارتونهای سریالی مثل باخانمان را سعی میکردم حتما ببینم.برنامههای طنز کودک را هم دوست دارید؟چون آدم جدی هستم کارهای طنز را خیلی نمیپسندم، مگر اینکه خیلی فاخر باشند و لودگی نداشته باشد.بخشی از گفتوگوی ما درباره حال خوب هست. حال شما خوبه؟راستش نه. هر چند باید سعی کنیم حالمان را خوب کنیم اما الان حالم چندان خوب نیست چون ما آدم هستیم و از جامعه تأثیر میگیریم. ما گرفتار کرونا بودیم که ضربه سنگینی بود و آن روزها که هنوز تبعاتش باقی مانده چقدر ترس و اضطراب داشتیم و عزیزان بسیاری را از دست دادیم. چون در کلانشهری مثل تهران زندگی میکنیم هر روز با مشکلاتی مثل آلودگی هوا، ترافیک، شلوغی سروکار داریم از همه اینها مهمتر مشکلات اقتصادی جامعه است که نمیگذارد حالمان خوب باشد هر چند باید سعی کنیم حالمان را هر طور هست خوب کنیم.بهنظر شما چطور میتوانیم حالمان را خوب کنیم؟هر شخص با توجه به روحیاتش باید بگردد و ببیند چه چیزی حالش را بهتر میکند. یکی با دیدن دوستان و آشنایان و دورهمی، دیگری با تماشای فیلم، یکی با سفر، برخی هم با مطالعه و… حالشان بهتر میشود. من به دوستانم که حالشان خوب نیست مطالعه کتاب «از حال بد به حال خوب» اثر دیوید برنز را توصیه میکنم.پس اهل مطالعه هم هستید. این روزها چه کتابی میخوانید؟بله، کتاب «انسان در جستوجوی معنا» که شرح زندگینامهای روانپزشکی است که در جنگ جهانی در زندان آلمانها اسیر بود و باور داشت که پیدا کردن معنا و هدف در زندگی میتواند کلید خوشبختی یا رفاه انسان باشد. این کتاب به ما یادآوری میکند که انسان وقتی در موقعیتهای ناخواسته قرار بگیرد کارهایی میکند که هرگز در شرایط عادی انجام نمیدهد.با جابهجا کردن برنامههایتان به زحمت فرصتی پیدا کردید که مهمان ما باشید؛ پیداست سرتان حسابی شلوغ است.بله متأسفانه احساس مسئولیتم در قبال خیلی چیزها زیاد و طبیعی است که سرم حسابی شلوغ است.اوقات فراغت دارید؟راستش نه. گرفتاریهای زندگی، رسیدگی به اطرافیان، بیماریها و مشغله روزمره فرصتی برای فراغت نمیگذارد. هر چند مدتی است تلاش میکنم در روز ساعتی را بهخودم اختصاص دهم و حداقل مطالعه را گم نکنم.اهل سفر هستید؟نه چندان.چرا؟بهخاطر گرفتاریهای زندگی.آخرین بار کی و کجا سفر رفتید؟اگر بخواهم به سفر بروم بهخاطر آلرژیای که دارم ترجیح میدهم به شمال بروم. آخرین بار حدود دوماه پیش یک سفر دو روزه به شمال داشتم. ولی ۵سال است که یک سفر درست و حسابی نرفتهام.این روزها آگهی بازرگانی از تلویزیون پخش شده که شما در آن حضور دارید. این آگهی گمانهزنیهایی را در فضای مجازی برای حضور دوباره شما در تلویزیون بهوجود آورده. مشتاقیم توضیحتان را در اینباره بشنویم.بله خیلیها با من تماس گرفتند و گفتند تو داری برای تلویزیون اسباب بازی تبلیغ میکنی؟! راستش من خودم این آگهی را ندیدم اما با توصیفاتی که شنیدم فهمیدم داستان چیست. ماجرا این است که سال ۱۳۹۷با شرکت آموزشی برای معرفی یک بسته آموزشی همکاری کردم؛ همان سال این کلیپ پخش شد اما ظاهرا دوباره بازپخش شده و این گمانهزنیها را بهوجود آورده است.یعنی قرار نیست شما را در قامت مجری برنامه کودک دوباره ببینیم؟راستش چند ماهی است که با یک مجموعه مشغول آماده کردن یک کار عروسکی آموزشی نمایشی هستیم. البته هنوز معلوم نیست این برنامه در کدام پلتفرم شبکه خانگی پخش یا به چه صورت عرضه شود. احتمالا هفتههای آینده مشخص میشود.یک آرزو کنید.آرزو میکنم مردممان هر جا هستند سلامت باشند. مشکلاتشان کمتر شود، حالشان خوب باشد و خوشحالی به زندگی همهمان برگردد.
یاد سفره نان و پنیر مادرم افتادممجری دوست داشتنی برنامه کودک خاطرات شیرینی از مهربانی مردم دارد که چندتایی را برایمان تعریف میکند: «چند سال پیش رفته بودم کفش بخرم. آقای فروشنده تا مرا دید گفت آخ خانم رضایی الان شما را دیدم رفتم دوران کودکی. روزهایی که عصر از مدرسه میآمدیم و کارتون تماشا میکردیم. مادرم جلویمان یک سفره کوچک نان و پنیر و خیار و گوجه پهن میکرد. تماشای کارتون و خوردن عصرانه چقدر میچسبید. یادش بخیر چه روزهایی… .» یکبار هم خانمی من را در یک مهمانی دید و آمد جلو و گفت خانم رضایی وقتی بچه مدرسهای بودم، هر روز که شما مجری برنامه کودک بودید، فردایش نمره امتحانم خوب میشد. بهاصطلاح شما برایم خوششانسی میآوردید. (با خنده)
با خانوادهام تبانی کردی!خانم مجری در لابهلای بیان خاطراتش با خنده میگوید: مردم با دیدن من همیشه هم یاد خاطرات خوش نمیافتند مثلا یکبار ماشینم را به کارواش برده بودم. آقایی که آنجا بود و اسمش هم از اتفاق حامد بود تا مرا دید گفت: خانم رضایی ازت نمیگذرم!! با تعجب و ترس گفتم یا خدا… چرا؟ چی شده؟ گفت من از بچگی عادت داشتم سیب را گاز بزنم و بخورم و همیشه مادرم میگفت اینجوری نخور قاچ کن چون دندانت درد میگیرد و… اما من حرفش را گوش نمیکردم. یک روز که داشتم برنامه شما ار میدیدم و سیب میخوردم یک دفعه شما گفتی «حامد کوچولو…..! این چه مدل سیب خوردنه…. بچه خوب باید سیب رو قاچ بزنه و بعد بخوره…» خلاصه دهانم باز مانده بود و سیب در دستم هاج و واج نگاه میکردم. آن روز آن سیب زهر شد، چون احساس میکردم شما من را میبینی و تا مدتها فکر میکردم با خانوادهام تبانی کردهای و… خلاصه هر وقت میخواهم سیب بخورم یاد شما میافتم.» خلاصه ماجرای جالبی بود و من بهخاطر اینکه ناخواسته سیب خوردن آن روزش را زهر کرده بودم طلب بخشش کردم.