نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
این دو بازیگر چندی پیش در نمایش «پنچری» به کارگردانی احسان ناجی روی صحنه رفتند. آنها برای اولین بار با یکدیگر همبازی میشدند و برای اجرای چندین پروژه دیگر برنامهریزی کرده بودند که ناگهان خیلی زود دیر شد و شهرام عبدلی درگذشت.
حالا رامین پرچمی از بازیهای عجیب و غریب سرنوشت میگوید و اینکه چنین اتفاقاتی تلنگری است برای همه ما که البته زود فراموش میکنیم.
او میگوید: قبل از نمایش «پنچری» در هیچ پروژهای با شهرام همکار نشده بودم. سرنوشت خیلی عجیب و غریب است. تو این همه سال یکی از همکارانت را ندیدهای و بعد در یک اجرایی هر شب با هم همبازی هستید و او را میبینی و ناگهان چند روز بعد میشنوی که او دیگر نیست!
او از برنامهها و ایدههایی میگوید که با درگذشت ناگهانی شهرام عبدلی ناکام شده است: «ما تازه با هم آشنا شده بودیم و میخواستیم همکاریمان را ادامه بدهیم و قرار بود بعد از عید نمایش «دلاکها» را کار کنیم. شهرام قبلا این کار را اجرا کرده بود و میخواست دوباره آن را روی صحنه بیاورد. در یکی از اجراهایمان خانم لعیا زنگنه به تماشای کار آمد و با ایشان هم درباره یک کار تئاتر صحبت کردیم و کلی برنامه داشتیم گه ناگهان چنین شد.
پرچمی که برای بازی در پروژهای به مشهد رفته است، اضافه میکند: یکی از دلایلی که این کار را قبول کردم، این بود که شهرام هم همزمان در پروژه دیگری در مشهد بود و فکر کردم فرصت خوبی است که همدیگر را ببینیم و درباره برنامههای مشترکمان صحبت کنیم. اما جمعه شب به مشهد رسیدم و شنبه صبح او از دنیا رفت. دیر به شهرام رسیدم! حتی فرصت نشد که سری به بیمارستان بزنم و او را ببینم . سرنوشت به گونهای است که آدم نمیداند چه باید بگوید، چه دنیا و زندگی غریبی است. انگار هیچ قانون و قاعدهای وجود ندارد یا شاید هم دارد. به هر حال خاک سرد است و این گونه اتفاقها هم با همه تلخیهایش فراموش میشود اما امیدوارم خدواند به همسرش و دو فرزند کوچکش صبر بدهد که بتوانند این مصیبت بزرگ را تحمل کنند. این فقدان برای آنان از همه سختتر تو خواهد بود.
او یادآوری می کند: شهرام مشکل قلبی داشت و گویا دو سه سال قبل عمل قلب باز انجام داده بود. یکی از اجراهای ما هم به دلیل ناراحتی قلبی او لغو شد که از تماشاگران عذرخواهی کردیم ولی حالا به دلیل سکته مغزی از دنیا رفته است.
پرچمی چنین اتفاقاتی را تلنگری به آدمیان میداند و اضافه میکند: این دنیا ارزش ندارد. چنین اتفاقاتی تلنگری است تا متوجه شویم چقدر اشتباه است که بر سر هر چیز کوچکی دلگیر میشویم و گله و شکایت میکنیم یا برای هر مساله بیاهمیتی با یکدگر دچار مشکل میشویم. هر چیزی که غیر از رابطه نزدیک و صمیمانه باشد، ارزش ندارد و حیف است زندگی را به کام خود و دیگران تلخ کنیم. امیدوارم خودمان با هم مهربانتر باشیم تا روزگار هم کمتر به ما سخت بگیرد . اینها را میگوییم ولی دوباره فراموش میکنیم تا ماجرای مشابه دیگری رخ بدهد. زندگی همین است دیگر.