نه باج، نه دلهره؛ بلکه دلشوره

سریال «گناه فرشته» شیوه‌ای متفاوت در روایت یک داستان جنایی و مهیج پیش گرفته است و آن را می‌توان تلاشی برای تغییر ذائقه مخاطب تعبیر کرد.

چرا در میان صفحات مختلف روزنامه‌ها و سایت‌های خبری، صفحه حوادث معمولا جزو محبوب‌ترین‌ها و پربازدیدها بوده است؟ چه جذابیت غریبی در خبرهای مختلف با قتل و جنایت و خون‌ریزی نهفته است که طیف گسترده‌ای از مخاطبان را فراتر دسته‌بندی‌های برساخته از سطح فرهنگی و اجتماعی آن‌ها، به سمت خود جلب می‌کند؟

پاسخ دقیق به چنین پرسش‌هایی احتمالا می‌تواند سوژه چندین پژوهش جامعه‌شناختی و یا روان‌شناسانه باشد، کمااینکه تا به امروز هم بوده است. اما آنچه در مقدمه این گزارش می‌خواهیم به آن اشاره کنیم، این است که یک داستان‌نویس و یا یک کارگردان در مقام یک «راوی»، در فرآیند روایت یک «داستان جنایی»، چه زاویه نگاهی می‌تواند به این پرسش‌ها داشته باشد؟

این پیش‌فرض که ژانر جنایی و معمایی همواره جایگاه محبوب در میان مخاطبان داشته؛ پیش‌فرضی غیرقابل تردید است اما پاسخ به اینکه کدام وجه از یک ماجرای جنایی قرار است حکم یک قلاب را برای همراه کردن مخاطب با روایت پیدا کند، پرسشی کلیدی است که قطعا پیش از هر کس، راوی باید به آن فکر کرده و نسبت خود را با مخاطبان بالقوه‌ش از پیش تعیین کرده باشد.

به‌عنوان مثال لازمه تمرکز بر وجه معمایی یک ماجرای جنایی، پنهان نگه داشتن هویت قاتل در طول روایت و تلاش برای ارائه قطره‌چکانی داده‌ها برای همراه کردن مخاطب در مسیر کشف معمای قتل است، در حالی که احتمالا برای راوی دیگری که می‌خواهد بر وجه روان‌شناسانه همین قتل تمرکز کند، مخفی نگاه داشتن هویت قاتل هیچ لزومی نداشته باشد و حتی می‌تواند روایت خود را با توصیف کامل همه جزییات قتل آغاز کند. برای یک راوی، گذشته مقتول می‌تواند اهمیت داشته باشد و برای راوی دیگر، آینده قاتل. توجه به همین جزییات به‌ظاهر ساده است که علاوه‌بر تعیین ساختار روایی اثر برای نویسنده و یا کارگردان، تکلیف اثر با مخاطب را هم تعیین می‌کند.

حامد عنقا فیلمنامه‌نویسی آشنا با قواعد داستان‌گویی با دوربین است. او هم در عرصه سریال‌سازی و هم در مدیوم سینما، تجربه‌های موفقی را در زمینه خلق آثار پرمخاطب در کارنامه‌اش ثبت کرده و می‌توان او را در زمره فیلمنامه‌نویسانی به حساب آورد که رگ خواب مخاطب خود را شناخته و در هر گام می‌داند دست روی چه سوژه‌ای بگذارد و آن را چگونه روایت کند.

در «گناه فرشته» او علاوه‌بر نگارش فیلمنامه، برای اولین بار روی کرسی کارگردانی هم تکیه زده تا این‌بار با وسواس بیشتری، ایده‌آل‌هایی که مدنظر داشته است را در فرآیند روایت تصویری قصه‌اش پیاده کند. آن هم قصه‌ای که اقتباس از یک داستان است و این پشتوانه‌ای قوی برای توفیق آن در مواجهه با مخاطب محسوب می‌شود.

قصه اما چیست؟ فردی متمول و سرشناس به نام عشیری به قتل رسیده و بر اساس تمام شواهد، خدمتکار جوانش به نام فرشته که دختری ساده و برخاسته از طبقه محروم است، مرتکب این قتل شده است. پرونده قضایی به مرحله صدور حکم اعدام رسیده و حالا وکیلی به نام حامد تهرانی که اتفاقا کینه‌ای شخصی و دیرینه از مقتول این پرونده داشته، قصد دارد این حکم را لغو کرده و فرشته را نجات دهد. نقطه تمرکز اصلی چنین داستانی، در یک نگاه کلیشه‌ای می‌توانست روی «قاتل بودن یا نبودن فرشته»‌ بنا شود و همین تعلیق را فیلمنامه‌نویس می‌توانست به قلاب اصلی برای همراه کردن مخاطب تبدیل کند. اما در سکانس پایانی قسمت اول، همه چیز به تصویر درآمد و مخاطب در جریان بی‌گناهی فرشته قرار گرفت؛ پس قلاب چیست؟

دلشوره به جای دلهره

یکی از وجوه مهم پرونده‌های جنایی که اتفاقا در قالب زیرژانرهای وحشت، در سینما به‌صورت جدی موردتوجه فیلمسازان قرار می‌گیرد، وجه دلهره است. طبیعتا به تصویر درآوردن عیان جزییات یک جنایت و قرار دادن مخاطب در موقعیتی که مدام احساس کند در آستانه تکرار یک جنایت قرار دارد، دلهره‌ای را به جان او می‌اندازد که به طرز عجیبی، تجربه آن علاقه‌مندان بسیاری دارد! این جنس از دلهره البته بیشتر به کار «ترساندن» می‌آیند و به همین دلیل هم بیش از ژانر معمایی و جنایی در زیرژانرهای وحشت، قابل تعریف است.

آنچه در «گناه فرشته» شاهد هستیم، نوعی از «دلشوره» است که گویی جایگزین آن «دلهره» شده است. کارگردان مخاطب خود را به هراس نمی‌اندازد اما تا به اینجا به‌خوبی توانسته است او را در مرز یک تعلیق نگه دارد؛ مخاطب «گناه فرشته» بیش از آنکه از شرایط فعلی کاراکترهای داستان دلهره داشته باشد، بابت آینده‌شان دلشوره دارد. آینده‌ای که گویی قابل پیش‌بینی نیست و تا همین‌جا چندبار شاید چرخش روایت و تغییر سرنوشت کاراکترها برخلاف پیش‌بینی‌ها بوده‌ایم.

سریال آگاهانه به‌گونه‌ای قطعات پازل روایت خود را تکمیل می‌کند که در هر مرحله مخاطب با اطمینان از اینکه «همه چیز»‌ را می‌داند، در معرض قضاوت و پیش‌بینی برای کاراکترها قرار می‌گیرد اما عدم قطعیت در اتفاقات بعدی، زمینه‌ساز بروز دلشوره برای آن‌ها می‌شود.

کارگردان باحوصله درحال واکاوی درونیات شخصیت‌های داستان خود است و در این مسیر، اصراری بر بهره‌گیری از چرخش‌های ناگهانی و یا تزریق شوک‌های تصنعی به خط داستانی خود ندارد. همان سکانس تصادف مانیا در مقابل دادگاه، به‌وضوح ثابت کرد که عنقا در مقام کارگردان، می‌تواند مخاطب خود را میخکوب کند اما او بیشتر به اصالت قصه‌اش وفادار است و اهل باج دادن برای شکار کوتاه‌مدت مخاطب نیست.

«گناه فرشته» یک داستان جنایی دارد اما بیش از «خون» و شوک، «حس» در قاب‌هایش جریان دارد و این حاصل همان انتخاب هوشمندانه راوی است.