نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
پوریا شکیبایی این روزها با نمایش «وقتی آنقدری که باید همدیگر را زجر دادهایم» بهکارگردانی مجتبی جدی در خانه هنرمندان روی صحنه است. پیش از این هم با چند نمایش و تعداد کمتری فیلم و سریال، دنیای بازیگری را تجربه کرده بود. او معتقد است در بازیگری راه خودش را میرود و قرار نیست ادامه پدرش باشد. پوریا شکیبایی از تلاش برای خروج از زیر سایه سنگین پدر می گوید؛ پدری که از شمایلهای بازیگری سینمای ایران است و فرزندش در طول این سالها کوشیده تا روی صندلی مستقل خودش بنشیند؛ چالشی که همه فرزندان چهره های شاخص که حرفه پدر را ادامه می دهند با آن مواجه هستند. در این گفتوگو او از نمایش در حال اجرایش و از زندگی با بازیگری میگوید که خودش و نقشهایش از یاد نرفتنی است:
نمیشود با شما صحبت کرد و از خسرو شکیبایی بزرگ چیزی نگفت. با توجه به اینکه شما فرزند چنین بازیگری هستید که برای نسل ما اسطوره بازیگری است، خیلی دیر بازیگری را شروع کردید؛ حتی سراغ ورزش رفتهاید تا بازیگری نکنید. چرا اینطور شد؟من ۱۵سال پیش که به استرالیا رفتم، بهدلیل علاقهای که به ورزش داشتم، در این رشته درس خواندم و مربی شدم. سایه پدر سایه سنگینی است و مقایسه مخاطب همیشه وجود دارد. بازیگری اصولا کار ترسناک و سختی است. من تا مدتها اعتماد به نفس این کار را نداشتم؛ چون بهدلیل افتادگی پلکم فکر میکردم قضاوت میشوم. خیلی وقتها هم از من میپرسیدند چرا راه پدر را ادامه نمیدهی؟ من میگفتم قرار نیست راه پدر را ادامه دهم. من میتوانم بازیگر شوم بهدلیل اینکه به این کار علاقه دارم، اینطور نیست که چون پدرم بازیگر است، من هم میخواهم این کار را انجام دهم. بهدلیل موقعیت خانوادگی من به این کار علاقه پیدا کردم، ولی همانطور که گفتم تا مدتها بهخاطر چشمم شجاعتش را نداشتم، ولی از یک جایی با صورتم به آشتی رسیدم. حس کردم این صورت را خداوند به من داده و یک هدیه است. پس باید آن را بپذیرم و اگر به بازیگری علاقه دارم آن را انجام دهم.
طول هم کشید تا با این قضیه که مهم هم نیست، کنار بیایید.بله. حتی خیلیها میگویند یک جذابیت است. جالب است از وقتی که با افتادگی چشمام کنار آمدم، دیگر هیچکس راجع به آن با من صحبت نکرده است. تا قبل از آن میپرسیدند چشمت چه شده است؟ من کلا در زندگی آدم خدامحوری هستم. معتقدم «رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است.»روزی من اگر برای من باشد، به سمت من میآید. من منتظر معجزه هم نیستم؛ چون معجزه برای کسی اتفاق میافتد که منتظر آن نیست. من فکر میکنم اگر قسمت و سهمی برای من هست، خودش به سمت من میآید و نیازی نیست من دنبال آن باشم. فکر میکنم به سمتم هم آمده است؛ مثلا ماجرای اینکه چطور برای سریال «برف بیصدا میبارد» انتخاب شدم، اصلا خندهدار است.
چرا؟ چطور اتفاق افتاد؟سامان شهامت که صدابردار است، به دفتر پوریا آذربایجانی میرود تا برای کار صدای این سریال قرارداد ببندد. پوریا آذربایجانی از او میپرسد آخرین کاری که کردهای چه بوده است و او فیلم «سینماخر» را که با شاهد احمدلو کار کرده و من در آن بازی کردهام، اسم میبرد. آقای آذربایجانی تیزر این فیلم را میبیند و به محض اینکه من را میبیند میگوید شخصیت حبیب سریال را پیدا کردم؛ این خودش است. بعد میگوید چهرهاش چقدر آشناست و سامان شهامت توضیح میدهد که پسر خسرو شکیبایی است. پوریا آذربایجانی همیشه ابراز خوشحالی میکند که من اول تو را انتخاب کردم و بعد فهمیدم پسر چهکسی هستی. نخستین قرارداد این سریال هم قرارداد من بود. میخواهم بگویم این شکلی است که چیزی که مال توست، سراغت میآید و لازم نیست برایش خودت را به آب و آتش بزنی. اگر سراغت نمیآید، یعنی قرار نیست اتفاق بیفتد. به من میگویند چرا در اینستاگرام فعال نیستی یا چرا اینطرف و آن طرف حاضر نمیشوی. به این چیزها نیست. عملکرد من جای دیگری است. چیزی که مال شماست، مال شماست. من به این معتقدم.
از اینکه زمانی که پدر بودند، بازیگری را شروع نکردید، ناراحت نیستید؟ فکر نمیکنید کاش زودتر این کار را کرده بودید و از او کمک میگرفتید؟چرا. خیلی وقتها در تنهایی و زمانی که حالم خوب نیست و همهچیز تاریک است، به این فکر میکنم. زمانی که دنبال شخصیتی که قرار است بازی کنم میگردم و پیدا نمیکنم میگویم ای کاش میتوانستم از پدرم کمک بگیرم، ولی خب چنین چیزی ندارم. چه کار میتوانم بکنم؟خیلیها دارند و استفاده میکنند. البته نسل دوم یعنی فرزندان هنرمندان قدیمی باید خیلی درست از حضور پدر یا مادرشان استفاده کنند. اینطور نیست که پدر و مادر یک تقلبی برسانند و آنها بتوانند کارشان را انجام دهند. درنهایت اوست که باید جلوی دوربین یا روی صحنه کارش را انجام دهد. به هر حال من این تقلب را هم ندارم. من میتوانستم برای رسیدن به نقشی که بازی میکنم سراغ همان اسطورهای بروم که شما از آن صحبت کردید و بگویم اگر تو بودی چه کار میکردی، ولی او را ندارم؛ حتی اگر قرار نباشد پیشنهاد او را قبول کنم.
از اینکه دائم با پدر مقایسه میشوید و صدا و چهرهتان یادآور اوست و شاید بهعنوان یک بازیگر مستقل درنظر گرفته نشوید، ناراحت نمیشوید؟چرا، ولی کاری نمیتوانم بکنم. فقط میتوانم کارم را ادامه دهم. یک بازیگر باید پیه این را به تنش بمالد که توسط تماشاگر سلاخی شود و این قسمتی از سلاخی من است.
بهجز صدا و چهره چه چیزی از پدر وام گرفتهاید؟ چه در زندگی و چه در بازیگری.ایشان همیشه به من میگفتند سعی کن محبوب و آدم درستی باشی و کارت را درست انجام بدهی. البته من به مهربانی ایشان نیستم و اگر جایی ناراحت شوم بازگو میکنم. زبان سرخی دارم، ولی سعی میکنم تعادلی بین این زبان سرخ و خویشتنداری که کمی از پدر به ارث بردهام، برقرار کنم.درباره نمایشتان هم صحبت کنیم. چطور اتفاق افتاد و در این نمایش بازی کردید؟ دلیلتان برای پذیرش نقش چه بود؟اصولا وقتی نقشی به من پیشنهاد میشود، اول به این فکر میکنم که چقدر میتوانم به آن نزدیک شوم. من یک خودآزاری دارم؛ اینکه از حس خشم و ناراحتی فرار کنید و به یک مهمانی بروید تا حالتان عوض شود، راحتتر است، ولی اینکه از یک اتاق تاریک به اتاق تاریکتری بروید، کار سختی است. زمانی که این نقش به من پیشنهاد شد، من در یک اتاق تاریک بودم.این نقش درواقع برای من همان اتاق تاریکتر بود، ولی پذیرفتم و آن را کار کردم. برای نقش حبیب در سریال «برف بیصدا میبارد» هم همین کار را کردم.
درباره شخصیتی که بازی میکنید، برایمان توضیح میدهید؟ارباب که من نقشش را در این نمایش بازی میکنم، یک آدم تنهاست؛ همین.
که عاشق خدمتکار خانه میشود.بله، ولی غرورش اجازه نمیدهد این موضوع را مطرح کند. بیشتر دوست دارد بازی کند و از این عشق فرار کند؛ مثل اینکه الان که شما دارید با من گفتوگو میکنید، من ماجرا را عوض کنم و من از شما سؤال بپرسم. این تبدیل به یک بازی میشود. این شخصیت هم برای فرار از حقیقت و ضعفی که در عشق میبیند، مجبور میشود بازی کند.
استقبال از کار چطور بوده است؟استاد زنجانپور همیشه میگوید کاری که خوب نیست با هزار مدل تبلیغات و سلبریتی هم خوب نیست و تماشاگر جذب نمیکند. من از استقبال از این کار راضی هستم. مردم بهخاطر اسم من به دیدن این تئاتر نمیآیند. هنوز به این مرحله نرسیدهام؛ بنابراین اگر تماشاگر برای دیدن کار میآید تصور میکنم بهخاطر خود کار بوده است. من به هوش تماشاگر اعتقاد دارم. هیچوقت نباید خرد مخاطب را دستکم گرفت. اشتباهترین کار جهان این است که کاری انجام بدهی و بگویی مردم که نمیفهمند. آدمها باهوشند و همهچیز را میفهمند.